همینجوررری...
آوینم همینجوری هوس کردم امشب برات یه پست بذارم...
10 ماهگیت هم داره تموم میشه دخترکم،چقد زووووود میگذرن این روزا از اون آوین کوچوووولو که میترسیدم بغلش کنم،حالا یه خانووم کوچولوی نازو تپل و البته شیطون از آب دراومده..
وای آوین نازم صدای جیغات وقتی چیزی رو میخوای گوش فلک رو کر میکنه،دست و پا میزنی و تا نگیریش آروم نمیشی،آآآآی تو وایساندن وتاتی کردن تنبلی،آی تنبلی ....هر کار میکنم رو پات واینمیسی،تلپی میشینی زمین...ولی رو مبل ودیوار خوب راه میری.عاشق کیبورد و گوشی همراه و گوشی تلفنی،یاد گرفتی حباب با اون لبای نازت درست کنی،ماشالااا چند روزه خیلییی خوبم غذا میخوری جونم.عین گربه ها چنگ میزنی تو صورت هرکی هیجان زده ات کنه خواه هیجان شادی خواه اذیتت کنه...
آوین جونم با اون دل پاکت واسه مامان دعا کن،امروز (البت دیگه میشه دیروز) رفتم کارخونه یخچال سازی،واسه کار،اِی امیدوارکننده بود...کااش کارم درست شه زودتر مشغوول شم...
اینم چندتا عکس به قول شیرین چاق از آوین جونم...
اینم آوین در روستای ناب چم قرق...
میبوووووسمت همه ی وجودم.
...........